جدول جو
جدول جو

معنی ام غیار - جستجوی لغت در جدول جو

ام غیار(اُمْ مِ)
قضا و قدر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم عیار
تصویر کم عیار
ویژگی مسکوک زر که عیارش کم باشد، زر قلب، ناسره، برای مثال زآنجا که پرده پوشی عفو کریم توست / بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار (حافظ - ۴۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ حُ)
ناقه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ)
کسی که متصدی احوال قوم باشد و آن را سرپرستی و به امور لازم آن قیام نماید.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَیْ یا)
خادم رسول اکرم و بقولی کنیز رقیه دختر آن حضرت بوده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 263 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
دنیا. (المرصع) (المنجد) (آنندراج). دنیا و عالم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دِ)
پشه دان. پشه بند. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
عقاب. (المرصع) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
عقاب. (ناظم الاطباء) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ غَسْ سا)
عقرب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جَ رِ)
مبدل ارته خشثره یا اردشیر، رجوع به ایران باستان ص 1034 شود، ارتهاس پایهای ستور، بر یکدیگر خوردن آن، گاه رفتن. بر یکدیگر زدن سم ستور در رفتن. (منتهی الارب) ، دست ستور درهم کوفتن چنانکه خون آلود شود. (زوزنی) ، ارتهاس قوم، انبوهی کردن آنان و در جنگ افتادن آنان، ارتهاس وادی،پر شدن رودبار. (منتهی الارب) ، ارتهاس جراد، بر یکدیگر نشستن آن. بعضی ملخ بر بعض نشستن
لغت نامه دهخدا
(هََ عیا / عَ)
هم وزن. (آنندراج) (از فرهنگ اسکندرنامه) ، هم ارزش:
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمشیربرکشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کلان شدن بچه در شکم گوسفند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). گرانبار شدن ستور از بچه چنانکه نتواند برخاست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر در دهان ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خریدن یا فروختن بچۀ حیوانات که در شکم مادر باشد و شرعاً ممنوع است. (از آنندراج). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
نوعی از نخله که غوره اش سرخ و خرمایش سیاه میشود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع). شاید مصحف ام عزم باشد. رجوع به ام عزم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ غَ ثَ)
داهیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
آسمان، مرغ خانگی. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
ملخ. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زَیْ یا)
گاو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
درخت خار داری است. در بادیه می روید عوام طلح و اهل بادیه سمر و بفارسی مغیلان گویند. صمغ آن را صمغ عربی و ثمر آنرا قرظ و صنط و عصارۀ ثمر آن را اقاقیا گویند. قسمی از آن بقدر درخت سیب و از آن کوچکتر و ساقش ستبر و در اول سفید است و چون کهن گردد مانند آبنوس سیاه میشود و قسمی پرخارتر و ساقش سیاه رنگ و بسیار بلند میشود و برگ هر دو قسم ریزتر از برگ سیب و گلش سفید و ثمرش مانند غلاف باقلا و لوبیا و دانه های آن پهن و به اندازۀ ترمس وسرخ است و با آن پوست حیوانات را دباغ میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). درخت ام غیلان بزرگ و خار آن کج است و صمغ آن نیکوترین صمغهاست و شاخه های آن دراز و دارای خارهای بسیار است و ساق آن بزرگ است چنانکه هر دو دست آدمی به گرد آن نرسد و بعضی گویند آنرا گلی خوشبوی بود و چون گل آن زرد شود از وی تخمی بیرون آید به اندازۀ باقلا که عرب آن را علف گوید. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان، خطی). بمعنی مادر دیوان است چه ام بضم اول بمعنی مادر و غیلان بکسر جمع غول است که بمعنی دیو باشد لیکن بمناسبت مسکن و مأوای دیوان بودن بمعنی درخت خاردار که بهندی ببول و کیکر گویند مستعمل است و مغیلان مخفف همین است. (از غیاث اللغات). حصص مکی را از برگ آن سازند و بعربی شوکه المصریه خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). سمر. (ترجمه فارسی قاموس). درخت سمر. (معجم متن اللغه). درخت طلح. (منتهی الارب). طلح. (غیاث اللغات). نوعی از درخت شوک. (از المرصع) :
هرکه مغرور بانگ غولان است
اجلش زیر ام غیلان است.
سنایی.
و رجوع به مغیلان و طلح شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زِ)
اشجعیه... از زنان صحابی بوده و حدیثی از وی روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 235 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِزِ)
عصیده. (المرصع). نوعی از حلوا
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَمْ ما)
سلیمی، معشوقۀ جحدربن مالک. از شاعران عرب صدر اسلام و زنی شاعر بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 228 و جامعالشواهد شود، داهیه. (المرصع). گویند: وقعوا فی ام فار، در داهیه واقع شدند. (از المرصع). در المرصع با الف و لام یعنی ام الفار نیز آمده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
مار. (از المرصع) ، دنیا. (از المرصع). ام الغول با الف و لام نیز در المرصع آمده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صَیْ یو)
امر ملتبس. (از اقرب الموارد). کار مشتبه
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صَبْ با)
زمین سنگناک سوخته. (منتهی الارب). زمین سنگناک. (مؤید الفضلاء) (آنندراج). زمین. (از المرصع). سنگلاخ. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم عیار
تصویر هم عیار
هم ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم عیار
تصویر کم عیار
نبهره مسکوکی که عیارش از حد معمول اندکتر باشد پول مغشوش قلب: (ز آنجا که پرده پوشی عفو کریم تست بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار)، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام دفار
تصویر ام دفار
جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام صبار
تصویر ام صبار
زمین سنگناک سنگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام غیلان
تصویر ام غیلان
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیار
تصویر اغیار
بیگانگان، جمع غیر
فرهنگ لغت هوشیار
آب رسان، آورنده آب، آبیار، میراب
فرهنگ گویش مازندرانی